سرزمین پاکی

سرزمین پاکی

سرزمین نیکی و مهربانی
سرزمین پاکی

سرزمین پاکی

سرزمین نیکی و مهربانی

مهاجرت، راه دو سر باخت !

مهاجرت، راه دو سر باخت ... بداخلاقی مهاجرین ایرانی، به همدیگر، چند سر باخت؟

حتماً وقتی خیلی از دوستانم پست امروز این وبلاگ رو بخونند، با توجه از شناختی که از من دارند، متعجب خواهند شد. همیشه یک نیم نگاهی به زندگی کردن در بیرون ایران داشته ام. در تکاپوی رصد کردن محیطی که کیفیت زندگی، به استانداردهای "انسانی" که تو ذهنم هست، نزدیکتر باشه، بوده ام.

خوب کسی که کاری رو میخواد شروع کنه حتماً با توجه به نیازش هست. شناخت این نیاز، اولین قدم هست؟ و یک پرسش ... چرا؟ ... واقعاً چرا یک نفر تصمیم میگیره که خونه اش رو رها کنه و در دوردست ها دنبال سرپناه دیگری بگرده؟ ضرورتی در کار هست یا صرفاً بدلیل ارتقاء المانهای خاصی میخواهیم این کار رو انجام بدیم؟ راحتتر بگم، دو دسته کلی افراد رو در این زمینه میشناسم: افرادی که به دلیل فعالیت های خاص و یا پیشینه مجبور شده اند در خارج از کشور زندگی کنند و کسانی که آگاهانه خود تصمیم به رفتن گرفته اند.

چه اتفاقی داره میوفته؟ شما در حالی که بیش از نیمی از سالهای زندگی خود را در کشورتان بودید و نوعی از وابستگی در شما بوجود آمده، به مکانی منتقل میشوید که کمتر اشتراکی با محیط قبلی دارد که اگر اینطور نبود که شما در همان جای قبلی میماندید. این وابستگی ها، تنوع بسیار و شدت و ضعف گوناگونی دارد. از وجود خانواده ای که قسمتی از "وجود" و "نمو" خود را مدیونشان هستید گرفته تا زبان و ادبیاتی که به آن سخن گفته اید و خاطرات و ارتباط قلبی که با مکان ها و داستانهایشان پیدا کرده اید همه و همه باید در صندوقی محبوس شود و شما قدم در اتمسفری جدید بگذارید ... چرا؟ چون شما جزء اقلیت جامعه بودید ... و دوست نداشتید مانند اکثریت زندگی کنید، به هر دلیلی ...

از زمانی که شخصیتتان شکل میگیرد و راه خاصی را در زندگی انتخاب میکنید تا زمانی که در جامعه تجربه میکنید که این شیوه مورد پسند عموم نیست، زمان زیادی سپری میشود. و از زمانی که بر همه اگر ها و شایدها غلبه میکنید و قدم در راه "تغییر" زندگی میگذارید تا زمانی که سیکل کسب مهارتها و نیازهای زندگی در یک جامعه مدرن رو برای بدست آوردن "مجوز" ورود به آن پیدا میکنید هم زمان کمی طول نمیکشد.

از زمانی که وارد یک شهر مدرن چند ملیتی میشوید، تا زمانی که به آداب و رسوم و نحوه ارتباط مسلط شوید، کاری پیدا کنید، منزلی سکنی گزینید، مدرسه ای برای تعلیم مورد نظرتان برای بچه ها، ... طول میکشد و طول میکشد ...

عده ای این معامله رو به هر بهایی قبول میکنند، هر چند "لحظاتی از عمر" آنها روی یکی از کفه های میزان باشد و عده ای دیگر یک جامعه کوچک اقلیت در جامعه مورد اعتراض رو ترجیح میدهند. گروه اول میروند و گروه دوم میمانند.

چند وقت بعد، زمانی که باید میگذشت تا با جامعه هماهنگ شوند سپری شده است ... نتایجی که در آمارگیری احتمالی بدست می آید اگر حاکی از دعوای ایرانیان با یکدیگر باشد – اگر نشانگر بدخواهی ایرانیان نسبت به همدیگر باشد – اگر حاکی از روی برگرداندن ایرانیان در زمان دیدار یکدیگر باشه و ... نتیجه این میشود که ما بعد از کلی خرج کردن عمر و هزینه، یک جامعه اقلیت رو این بار در جایی غیر از خانه مان تشکیل دادیم.

امیدوارم که به این سمت نرویم.

نظرات 6 + ارسال نظر
احسان چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 13:31 http://alanegi.blogfa.com

ببین یکی از مشکلات عمده ما ایرانی ها هم همینه.علت اینکه ترجیح میدیم با هم معاشرت نکنیم خارج از ایران هم همینه.چون میدونیم باز میفتیم تو این دور باطل اقلیتی. ما عادت کردیم به نگهداری چیزهای پوسیده.در حالی که کمتر درگیر تعصبات دینی نسبت به سایر ملل مشابه هستیم اما بسیار بیشتر درگیر مسایل قومی و باورهای کهنه ایم.این باورها یکی دو تا هم نیست بی صاحاب. به هر حال من هر وقت در کیلومترها دورتر از مرز ایران صدای فارس زبانی به گوشم خورده متاسفانه ترجیح دادم سرم رو به زیر بندازم و رد بشم و دنبال طرف را نگیرم. هر چند سعی میکنم در استرالیا تا حدودی این رویه رو بهبود ببخشم.

البته نمیدونم منظورت از اینکه میگی "کمتر درگیر تعصبات دینی نسبت به سایر ملل مشابه هستیم " چیه؟ اگر ملل مشابه رو "پاکستان" یا "افغانستان" یا "عربستان" میدونی تا حدودی باهات موافقم اما "ترکیه" و "مالزی" هم روزی نه چندان دور همسان بودند با ما ... اما اکنون از لحاظ فرهنگی عرض میکنم که تصور نمیکنم حتی قابل قیاس باشیم.
"تعصبات دینی" به نظرم هنوز یکی از "تاپ تن" های علل زندگی ایرانیان در این سطح فرهنگی هست که امروز درش هستند.
امیدوارم بچه های من و تو و همه ایرانیان بهتر از ما زندگی کنند.

احسان چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 17:02 http://alanegi.blogfa.com

راستشو بخوای در مالزی و ترکیه هم که هر دوش رو من گشتم و با عوام و خواصش دمخور بودم تمایل غالب مردم به تعصبات دینیه و بیشتر از ما. این رویکرد دولتهاست که متفاوته و جلوه بهتری از اونا نشون میده وگرنه ضمن احترام کامل به نظریاتت به نظرم مردم مالزی و ترکیه و هر کشو مسلمون دیگه ای (به جز کشورهای شوروی سابق) متعصبتر و بی مخ تر از مردم ما در زمینه مذهب و اسلام هستند.

چه خوب که رفتی و میشه از تجربیاتت با مردم اونجا استفاده کنیم. من هر اطلاعاتی دارم از "رسانه" هست و شما با "چشم" دیدی. نظر شما به واقعیت نزدیک تر هست. اما اینکه یک خارجی نمیتونه پاشو تو کشور ما بذاره، از تعصبات دینی ما نیست؟ اینکه جوونای ما باید موسیقی رو "حروم" بدونن، از تعصبات دینی ما نیست؟ اینکه من موی خانمی رو اگر ببینم، هزاران فکر و خیال شیطانی به سرم خواهد زد و "حالی به حالی" میشوم، از تعصبات دینی ما نیست؟ اینکه برای اشتباه دو نفر، به رسم بربریت، تا سینه تو خاک میکنیم و با قلوه سنگ تکه تکه شون میکنیم، از تعصبات دینی ما نیست؟
اونجا رو من ندیدم ... ولی حداقل امیدوارم که هیچکجا این جملات من برقرار نباشه، ... هیچ کجا

علی شهنازی پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:38 http://alishahnazi.com

علیرضای عزیز
با عرض معذرت من ارتباط محکمی بین جمله اول و پاراگراف آخر با بقیه متن نمی بینم - حتما هست من نمی بینم - احساس می کنم بخشی از مطالب ذهنت در این رابطه - مثلا یه مصداق - را به هردلیلی بیان نکردی. ارتباط با هموطنان مجموعه نسبتا کوچکی است از مشکلات مهاجرت و تقریبا برای کسی رُل دلیل انجام کاری رو بازی نمی کنه.
نگاه من به مسئله جور دیگری است. اشکال کار را ضعف در برقراری ارتباط اجتماعی درست و سالم می بینم.
ارادت

علی نازنین، برای اینکه متوجه منظورم نشدید احتیاجی به عذرخواهی نیست برادر ... حتماً من درست منظورم رو ننوشتم ... (البته امیدوارم مرثیه نباشه)
جمله اول:
عده ای بخاطر عدم رضایت کافیشان از جو فرهنگی و نوع روابط اجتماعی اکثریتی که در جامعه شان برقرار بوده از خیلی از وابستگیهاشون، خانوادشون گذشتند تا به سرزمین جدیدی که روابط بهتری در آن برقرار هست مهاجرت کنند. با خود می اندیشند: اگر بروند که هر چه کاشته اند رو در پشت سر خواهند داشت و اگر بمانند، استعدادشان هدر میرود و لذتی که از ارتباط عمومی با جامعه مورد نظرشان هست رو نمیبرند. این یعنی معامله ای دو سر باخت برای این اقلیت! ...
پاراگراف آخر:
بعد از گذشت مراحل مختلف، اقلیت مورد نظر ما به جامعه جدید میرسند و توقع بر این است که جذب جامعه جدید و به اصطلاح "حل" شوند. اما این اقلیت ما نه تنها در این جامعه حل نمیشوند بلکه دائماً شکوه از بی فرهنگی و بد اخلاقی اجتماعی بین "خودشون" رو دارند. نتیجه این میشود که با این تفکر و این رفتار، اقلیتی رو تشکیل میدهند در اجتماع جدید.
متن:
تلاش پرهزینه عده ای از مردم برای صرفاً تعویض مکان زندگی بدون اینکه در کمبودهای خود کمی کنکاش کنند. (نمونه این موضوع خود بنده هستم ... در رانندگی همیشه شکایت از بی فرهنگی یا کم فرهنگی رانندگی دارم ولی گاهی به خودم میام و میبینم دقیقاً مشغول انجام دادن همان موضوع شکایتم هستم)
و عمیقاً معتقدم ارتباط محکمی بین جمله اول و پاراگراف آخر و متن وجود دارد و آن "نیاز" همه ما به یک بازنگری در تفکر و رفتارمون در قبال جامعه و دیگران هست. مفاهیمی مثل حفظ حریم شخصی، "ادب" و حوزه پوشش آن، قائل بودن حق برای همه رنگها و فکرهای انسانی، احترام به قوانین و تحمل صدای مخالف جزء مهمترین مواردی است که متاسفانه به آن کمتر اهمیت میدهیم و با مهاجرت، آنها را در چمدان فرهنگمان نمیگذاریم.
امیدوارم اگر مرثیه میگویم که اصلاح شوم و اگر حقیقت است، اصلاح شویم.
پیروز باشید.

علی شهنازی پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 16:41 http://alishahnazi.com

مرسی از توضیحت. الان منظورت رو گرفتم.
منم با بازنگری به شدت موافقم. مهاجرت به جای جدید هیجانش در سالهای اول و دوم از بین می ره و اون موقع است که این بازنگری و اصلاح رفتار به کار آدم میاد وگرنه میشه همون دوسر باخت که گفتی.
من از متنت یه چیز دیگه گرفته بودم.
شاد باشی

سپاسگزار که موضوع رو دنبال کردی.
موفق باشی

الهام شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 http://hajibandeh.blogfa.com

ممنون از مطلبتون. با توجه به توصیف اون گروه اقلیت که در ابتدای متن بهش اشاره کردید‌ خودم رو توی اون گروه می بینم. بعنی گروهی که بخاطر عدم رضایت کافیشان از جو فرهنگی و نوع روابط اجتماعی جامعه حاضر به گذشتن از تمام داشته های مادی و معنویشون میشوند. ولی تلاشم اینه که در آینده هم دچار معامله دو سر باخت از نوعی که شما شرح اونو دادید نشم.
تصور من اینه که در جامعه کنونی ما ناهنجاریها در گوشت و خون افراد نفوذ کرده و شما ناچارا مجبور به مواجهه و گاها مبارزه با اون هستید و هیچ راه فراری رو هم ندارید.سایه سنگین فرهنگ غلطی که به هزاران دلیل روی جامعه ما سابه انداخته به حدی وسیع هست که برای شما چاره ای جز فرار نگذاشته. حالا می خوام به این نتیجه برسم که این گروه اقلیت تلاششون رو برای بازنگری و اصلاح رفتار رو در همین جا و قبل از مهاجرت هم انجام دادن ولی به نتیجه نرسیدن و ناچارا تصمیم به جابجا کردن جامعه شون شده اند.

امیدوارم در راهی که قدم گذاشتین موفق باشین ... امیدوارم همه این سختی ها منجر به تهیه ابزارهای قوی یک زندگی آرام و موثر برای کودک شما شود ... همین که همه ما نیم نگاهی به خودمان هم برای تغییر "بد فرهنگیهامون" داشته باشیم، گام بلندی محسوب میشه ...
پیروز باشید

الهام دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 http://hajibandeh.blogfa.com


قالب جدید مبارک

ممنون ... سعی میکنم تند تند عوض کنم ... یه خاکی هم گرفته بشه ... مطلب رو به خاطر بسپار، قالب رفتنیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد